یک /
می سازمت
از وازه های دور
از واژه های سخت
چون : پندار؛ زجر!
تا لطیف ترین حس خویش را بیان کنم :
من؛ درپندار خویش هم نمی دیدمت اگر
درقلب خویش زجر نمی کشیدم مگر .
(تو عشق من نبوده ای ؟)
دو/
می دویدم از چشم های تو .
یک لحظه دیدن یک پروانه .
آه از عشق تو
یادم رفت.
گناه بود دیگر .
می دویدم از چشم های تو
یک لحظه دیدن یک پروانه
سه/
من درون خویش
زندانی خواب هایم
تو زنده ای .
از بیکران دریا
دست هایت خالی نیست .
آبی پوشیده ای
و آمده ای مرا ازساحل نجات دهی !
بغض؛ بغض؛ بغض
که من زندانی خوابهایم
ولی .
می دانم که تو مرده ای .
نیستی!
و حقیقت نیست
و غریب از ساحلی که آرامش دارد ؛ می ترسم!
چهار/
می روم
و راه های نرفته ؛ کم نیست
و بازگشت را خدا می داند
تو اما
درون خویش چه فکر کرده ای
از بارها بازگشتنم!!!
پنج/
عشق
بیرون ریختن دلم بود
از تنم
حتی مرگ هم ؛ می دیدم
جدا ؛ جدا
که دلم می رفت .
و تنم
تنها ؛ روبروی زندگی ایستاده بود!
شش/
مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) به روضه ها
زینب(س) و رقیه(س) و سجاد(ع) ؛ نمی برم از یاد .
.
ارادتمندتان ؛ بزرگواران .